سوال و جوابهای سیاسی اجتماعی فرهنگی و...

پرسشهای خود را باهم در میان بگذاریم

سوال و جوابهای سیاسی اجتماعی فرهنگی و...

پرسشهای خود را باهم در میان بگذاریم

مگر شما نبودید که احمدی‌نژاد را بالا بردید؟

محمدجواد حجتی کرمانی در نامه‌ای به مصباح یزدی، به انتقادات اخیر او و نزدیکانش از احمدی نژاد واکنش نشان داد و از وی پرسید: مگر شما و امثال شما نبودید که آقای احمدی‌نژاد را تا بدان حد بالا بردید تا امروز از گریبان خود شما سربرآورد؟ در عدالت‌محوری و مهرورزی ایشان هم با رفتاری که در دولت اول و دومش با نزدیک‌ترین همکاران یعنی وزرای کابینه‌اش داشت و دارد، به هیچ‌وجه جای شک و شبهه‌یی باقی نمانده است!...

 

آیت‌الله محمدجواد حجتی کرمانی، پژوهشگر حوزوی و از روحانیون باسابقه، در نامه‌ای به آیت‌الله محمدتقی مصباح یزدی، به انتقادات اخیر او و نزدیکانش از احمدی نژاد واکنش نشان داد و از وی پرسید: مگر شما و امثال شما نبودید که آقای احمدی‌نژاد را تا بدان حد بالا بردید تا امروز از گریبان خود شما سربرآورد؟

حجتی کرمانی در این نامه همچنین با یادآوری اینکه “فساد اداری هیچ‌گاه به وسعت امروز نبوده” و نیز تاکید بر اینکه سیاستهای اقتصادی دولت احمدی نژاد نتیجه‌ای جز “تخریب کشور” نداشته، از مصباح یزدی پرسید:‌ آیا شما همچنان به موضع‌گیری‌های گذشته خود در دولت‌های سه‌گانه نامبرده، صحه می‌‌گذارید؟

بخشهایی از این نامه را که امروز در روزنامه اعتماد منتشر شده، در ادامه می‌خوانید:

با دلی سوزان و چشمی گریان و حالی پریشان، این نامه را شتابان برای آن برادر دیرینه گرامی می‌نویسم بدین امید که به سود نظام اسلامی و مردم گرفتار ما باشد: اجازه بدهید از اینجا شروع کنم که در ماه‌های اخیر حضرتعالی مانند بسیاری از خطبا و گویندگان و نویسندگان، از جریان انحرافی‌ای سخن می‌گویید که آقای احمدی‌نژاد را احاطه کرده‌اند و او به این جریان وابسته و دلبسته است… من بی‌مقدمه و خیلی صریح و بی‌پرده از شما سوال می‌کنم مگر شما و امثال شما نبودید که آقای احمدی‌نژاد را تا بدان حد بالا بردید تا امروز از گریبان خود شما سربرآورد.

در عدالت‌محوری و مهرورزی ایشان هم با رفتاری که در دولت اول و دومش با نزدیک‌ترین همکاران یعنی وزرای کابینه‌اش داشت و دارد، به هیچ‌وجه جای شک و شبهه‌یی باقی نمانده است!

گذشته از سلسله انتصابات و عزل‌هایی که عمدتا عجولانه و بر مبنای درگیری‌های شخصی و بدون رعایت مصالح عمومی انجام گرفته و می‌گیرد، فعلا به مخالفت صریح ایشان با نظر رهبر انقلاب در مورد وزیر اطلاعات و اخیرا برکناری وزیر نفت و نصب سرپرست جدید برای این وزارتخانه کلیدی اشاره می‌کنم با توجه به نقش کلیدی و حساس وزارت اطلاعات در امنیت کشور و نیز وزارت نفت در شریان حیاتی کشور که چون خون در رگ‌های اقتصاد است.

آیا تفسیر یکی از دوستان صاحب‌نظر ما قابل تامل نیست که می‌گفت: یک خط مرموز، پشت سر تصمیمات سیاسی – اقتصادی این دولت است که احتمالا بدون اینکه خود آقای احمدی‌نژاد متوجه بشود کشور را به ورطه ناامنی، ورشکستگی و سقوط اقتصادی سوق می‌دهند. اینها را بگذارید کنار معاملات نفتی تهاتری و نابودی صنعت و کشاورزی با واردات بی‌رویه انواع میوه‌ها و صدها قلم کالای چینی و غیره حتی دست‌ساخت‌های کشورهای خارج که صنایع دستی ما را هم در کنار صنعت و کشاورزی تهدید به نابودی می‌کند.

این دوست صاحب‌نظر خبره سیاست و اقتصاد، بر این باور است که: انحلال سازمان برنامه و بودجه کشور که در حکم حافظه مدیریتی کشور بود، تغییر محل خدمت مدیران، «قمار» قلمداد کردن بورس که یکی از شریان‌های اقتصادی کشور است، حمله به سیستم بانکی به عنوان یک‌رقمی کردن سود بانکی، انحلال شوراها از جمله شورای عالی پول و اعتبار (که بعدا به صورت ناکارآمدی برقرار شدند)، خالی کردن بانک‌ها به عنوان پروژه‌های زودبازده، چهار برابر شدن پول در گردش و ایجاد تورم، مجموعه سیاست‌هایی بوده است که واحدهای تولیدی را رو به کاهش برده و باغات و مزارع را کساد کرده و بیکاری را افزایش داده است.

او می‌نویسد: «در مدت شش سالی که دولت آقای احمدی‌نژاد برسر کار است، درآمدهای نفتی ما افزایش یافت، به‌گونه‌یی که طبق گفته کارشناسان، درآمد حاصل از یکصد سال استخراج نفت با درآمد شش سالی که آقای احمدی‌نژاد بر کرسی ریاست‌جمهوری ایران هستند، برابری می‌کند، اما حاصل آن برای ملت چیزی نبوده است. البته هر یک از این موارد احتیاج به کارشناسی دارد و باید هیأت‌های کارشناسی مجلس شورای اسلامی و کارشناسان دیگر با جدیت این موضوعات را در دستور تحقیق خود قرار دهند و کشور و نظام را برهانند».

وی می‌افزاید: «فساد اداری هیچ‌گاه به وسعت امروز نبوده است. از زمان دولت آقای هاشمی و آقای خاتمی، سیاست تعدیل و حذف ۱۰ درصدی یارانه‌ها در بودجه هر سال مطرح بود که با آن مخالفت شد. اما آقای احمدی‌نژاد در شرایط حصر اقتصادی که واحدهای تولیدی ما تاب و توان خود را از دست داده و بهره‌دهی بسیار پایین آمده است، این کار را به نام هدفمند کردن یارانه‌ها با شتاب زیاد و بدون در نظر گرفتن پیامدهای آن انجام داد که طبعا فاجعه‌برانگیز خواهد بود چراکه طبقه زحمتکش مزدبگیر با حداقل دستمزد ۳۷۰ هزار تومان در ماه نمی‌تواند در برابر افزایش لجام‌گسیخته تورم تاب بیاورد و به زندگی همراه با کرامت انسانی خود ادامه دهد.

ارباب اطلاع می‌گویند: در آلمان دولت اقتصاد یارانه‌یی ندارد اما به دلیل بهره‌دهی بالای واحدهای تولیدی، حداقل حقوق مزدبگیران چیزی حدود دو میلیون تومان در ماه است در حالی‌که کالاهای سبد مصرفی مزدبگیرانه آن کشور ارزان‌تر از کالاهای مصرفی مزدبگیران ایرانی است. تازه می‌گویند هنوز تورم‌های مهار نشده بیشتری در راه است. آیا این تخریب کشور نیست؟

به پندار من، درد اصلی ما تنازع و تخاصم بوده است. ما برخلاف آیه مبارکه «ولا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم» پیوسته «تنازع» کرده‌ایم و «فشل» شده‌ایم و هیبت و باد و بروت ما از بین رفته است. امیرالمومنین (ع) فرمود: «ولا یستطیع ان یتق الله من یخاصم»؛ کسی که از در خصومت وارد می‌شود (اگر هم بخواهد) نمی‌تواند تقوای الهی داشته باشد.

در اینجا از تحلیل کلی حوادث و وقایع صرف‌نظر می‌کنم که درخور نگارش کتابی قطور است و به وقایع این سال‌های از سال ۸۴ تاکنون بخصوص انتخابات سال ۸۸ اشاره می‌کنم و از آن برادر گرامی می‌پرسم که با توجه به نقشی که حضرتعالی در این جریانات داشته‌اید، اکنون تا چه حد خود را مسوول می‌دانید؟

اجازه بدهید سوالم را صریح‌تر و عینی‌تر مطرح کنم و از موضع‌گیری‌های مثبت و منفی شما و امثال شما در دولت‌های آقای هاشمی و آقای خاتمی و آقای احمدی‌نژاد بپرسم: سوال من این است آیا شما همچنان به موضع‌گیری‌های گذشته خود در دولت‌های سه‌گانه نامبرده، صحه می‌‌گذارید؟ (دولت‌های قبل‌تر را نمی‌گویم چون شما در آن سال‌ها، وارد عرصه سیاسی نشده بودید…) آیا جانبداری‌های بی‌دریغ‌تان را از آقای احمدی‌نژاد در سال‌های ۸۸ و ۸۴ درست و صحیح می‌دانید؟ آیا با مقایسه با سال‌های ریاست‌جمهوری آقای هاشمی و آقای خاتمی که البته اشکالات و ایرادات درست و نادرستی بر آنها وارد شده است و می‌شود…، جو سیاسی، اقتصادی، اخلاقی و بین‌المللی سال‌های اخیر را بهتر از آن سال‌ها ارزیابی می‌کنید؟

به پندار من، مجموعه این ذهنیت‌ها و واقعیت‌های منفی همراه با «تیپ» آقای احمدی‌نژاد، مردمی‌بودن و صداقت او در همدردی با محرومین و مستضعفین جامعه، باعث شد که وی برنده انتخابات ۸۸ و ۸۴ شود. من در یادداشتی که در انتخابات ۸۴ به عنوان «تنها گزینه» در برتری غیرقابل مقایسه آقای هاشمی نسبت به آقای احمدی‌نژاد نوشتم، آقای هاشمی‌ را راننده ماهری معرفی کردم که علیرغم تخلفات سهوی و عمدی از مقررات رانندگی قادر است ماشین سیاست را از پیچ و خم‌های خطرناک داخلی و خارجی سالم به درد ببرد اما آقای احمدی‌نژاد، علیرغم صداقت و مردم‌دوستی، راننده کم‌تجربه‌یی است. او سختکوش و پرتلاش و مردمی و مردم‌دوست است اما نه سیاست می‌داند و نه اقتصاد و با عرف و ادبیات رایج آشنا نیست و با ادبیات عوامانه در داخل و خارج سخن می‌گوید. ایشان در این مدت نشان داده است که بسیار تند و عجول و لجباز و رفیق‌باز است و این شما و امثال شما بودید که او را بر سر کار آوردید.

باری- وقایع این شش ساله‌ نظر مرا اثبات کرد و امثال جنابعالی هم با تعابیر متفاوت، سخن گذشته مرا تصدیق می‌فرمایید.

حضرت آقای مصباح! اشکال مهم و صعب‌العلاج دیگر که شاید ام‌المشکلات باشد، این است که طبق یک خصلت دیرینه و نهادینه شده، ما در بسیاری از مسائل خودسانسوری می‌کنیم و خلوت و جلوت ما، گاهی ۱۸۰ درجه با هم تفاوت دارد و از این رو، بسیاری از حقایق و واقعیت‌های جامعه از دید بزرگان و مسوولان مملکتی مخفی می‌ماند یا به صورت معکوس جلوه داده می‌شود. یا از باب مصلحت‌اندیشی یا از باب تقیه و ترس یا از باب ملاحظات رفاقت و رودربایستی و بسیاری هم به خاطر دغدغه زندگی و امرار معاش حرف دل‌مان را نمی‌زنیم و با آنکه در محافل خصوصی و خانوادگی و جاهای امن لاینقطع از اوضاع شکایت داریم و این و آن را مقصر می‌دانیم ولی چون به «عرصه» می‌آییم، لب فرو می‌بندیم. گویی در شهر هیچ خبری نیست.

این خصلت نکوهیده که در مواردی هم معلول جو سیاسی و کم‌تحملی مسوولان حکومتی است، بخصوص در محافل دانشگاهی و علمی موجب وقفه و ایستایی و جلوگیری از خلاقیت و نوآوری می‌شود و بسیاری از فرهیختگان و صاحبنظران را از اظهارنظر صریح باز می‌‌دارد و آنها را به اضطرار و اجبار یا ملاحظه و تقیه وامی‌دارد که همسوی با ما روحانیون بخصوص روحانیون دست‌اندرکار حکومتی سخن بگویند و از ابراز نظر کارشناسی و علمی بخصوص در مقولات سیاسی و جامعه‌شناسی پرهیز کنند.

سردار عزیز! مگر امام دستور نداد در سیاست دخالت نکنید؟

حجت‌الاسلام سید حسن خمینی به اظهارات سیاسی اخیر سردار جعفری فرمانده سپاه واکنش نشان داد و خطاب به او نوشت: “سردار عزیز، مگر شما خود و ارگان وابسته به خود را ملتزم به اصول انقلاب و دستورات امام نمی دانید؟”

نوه‌ی بنیانگذار جمهوری اسلامی در صفحه‌ی خود در سایت فیس‌بوک، در واکنش به اظهارات فرمانده سپاه که شرطهایی را برای حضور خاتمی و اصلاح طلبان در انتخابات مطرح کرده بود، ضمن اشاره به وصیتنامه امام خمینی (س) و تاکید ایشان بر عدم شرکت نظامیان در امور سیاسی، نوشت:

سردار عزیز، مگر شما خود و ارگان وابسته به خود را ملتزم به اصول انقلاب و دستورات امام نمی دانید؟
مگر امام اینگونه وصیت نکردندکه:

وصیت اکید من به قواى مسلح آن است که همان طور که از مقررات نظام، عدم دخول نظامى در احزاب و گروهها و جبهه‏ها است به آن عمل نمایند؛ و قواى مسلح مطلقاً، چه نظامى و انتظامى و پاسدار و بسیج و غیر اینها، در هیچ حزب و گروهى وارد نشده و خود را از بازیهاى سیاسى دور نگه دارند. در این صورت مى‏توانند قدرت نظامى خود را حفظ و از اختلافات درون گروهى مصون باشند. و بر فرماندهان لازم است که افراد تحت فرمان خود را از ورود در احزاب منع نمایند. و چون انقلاب از همۀ ملت و حفظ آن بر همگان است، دولت و ملت و شوراى دفاع و مجلس شوراى اسلامى وظیفۀ شرعى و میهنى آنان است که اگر قواى مسلح، چه فرماندهان و طبقات بالا و چه طبقات بعد، برخلاف مصالح اسلام و کشور بخواهند عملى انجام دهند یا در احزاب وارد شوند که ـ بى‏اشکال به تباهى کشیده مى‏شوند ـ و یا در بازیهاى سیاسى وارد شوند، از قدم اول با آن مخالفت کنند. و بر رهبر و شوراى رهبرى است که با قاطعیت از این امر جلوگیرى نماید تا کشور از آسیب در امان باشد.

نظرات (0)

چگونه قهرمان پوشالی مبارزه با مفاسد اقتصادی سرمنشاء فساد اقتصادی

آل طا‌ها: بسیاری از کسانی که سخنرانی مقام معظم رهبری را در بهار ۸۸ در کردستان شنیدند، آن را به حمایت از آقای احمدی‌نژاد تعبیر کردند و آقای دانش جعفری در دیداری که نمایندگان کاندیدا‌ها با رهبری داشتند، این موضوع را به صراحت به ایشان اعلام کردند. با این وجود آنچه سبب شد همهٔ مخالفان و موافقان به حمایت بی‌دریغ رهبری از آقای احمدی‌نژاد پی ببرند تبریک زود هنگام و سخنان رهبری در نماز جمعه ۲۹ خرداد ۸۸ بود که اعلام کردند در آنچه میان هاشمی رفسنجانی و محمود احمدی‌نژاد می‌گذرد، «نظر آقای احمدی‌نژاد به من نزدیک‌تر است». معنای نهفته در این نزدیکی هنگامی آشکار می‌شود که به یاد بیاوریم، آیت الله خامنه‌ای همزمان با انتخابات ۲ خرداد ۷۶ گفته بود که «هیچکس برای او هاشمی نخواهد شد.»

 

البته این مقایسه، نکته‌های دیگری را نیز در خود دارد. محمود احمدی‌نژاد در سال ۸۴ در رقابت با هاشمی رفسنجانی به ریاست جمهوری نهم رسید و در طول ۴ سال ریاست جمهوری تا توانست بر هاشمی رفسنجانی و گفتمان منتسب به هاشمی تاخت و حتی در رقابت‌ها و مناظره‌های انتخابات دهم نیز از این تقابل بهره گرفت. (البته شیخ مهدی کروبی همواره بر این اعتقاد بود که او را در انتخابات ۸۴ کنار گذاشته‌اند و محمود احمدی‌نژاد را برای رقابت با هاشمی برکشیده‌اند. شیخ مهدی در نامه‌ای مشهور به رهبری، این گلایه و شکوائیهٔ خود را از دخالت بیت رهبری و آقازاده‌ها اعلام کرد.)

 

«گفتمان اشرافیت و فساد اقتصادی»، بر اساس «استراتژی تضعیف» و همزمان با آغاز ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی، پی ریخته شد و به تدریج با حمایت‌های بی‌دریغ «کانون‌های نهان قدرت» توانست برای خودشان و منزلتی بیابد و به غلط خود را به هاشمی رفسنجانی منتسب کند. البته آغاز اصلاحات اقتصادی در دولت هاشمی رفسنجانی و غفلت او از توسعهٔ سیاسی، به این گفتمان انحرافی اجازه داد که به اندازه کافی رشد کند و رونق بیابد تا جایی که مدعیان مبارزه با این گفتمان موهوم، در حمله‌ای دن کیشوت وار به آن توانستند دل عده‌ای را به دست بیاورند و با شعار عوام فریب و مشهور «مردی از جنس مردم» و به یاری رای‌های پنهان به قدرت برسند.

 

محمود احمدی‌نژاد، خود را نماد مبارزه با مفاسد اقتصادی اعلام کرد. در اغلب سخنرانی‌های عمومی خود در سطح کشور مبارزه با مفاسد اقتصادی را با ادبیاتی عوامانه و صریح اعلام می‌کرد و حتی در صحن علنی مجلس اعلام کرد که اسامی ان‌ها را در جیب کت خود دارد. یکبار هم به چند تن از بدهکاران بانکی یک فرصت چند روزه داد که بدهی خود را به بانک‌ها بپردازند وگرنه اسامی آن‌ها را اعلام می‌کند.

 

روز‌ها و ماه‌ها، ۴ سال و بل ۶ سال از از تهدیدهای مردی از جنس مردم گذشت اما مردم خبری از اسامی مفسدان اقتصادی و بدهکاران بانکی نشنیدند. دستان خالی محمود احمدی‌نژاد حاکی از آن بود که نه تنها بسیاری از اتهامات او علیه رقبا برای رسیدن به قدرت بوده است، بلکه اصل مبارزه با مفاسد اقتصادی که یک خواسته همیشگی است، به فراموشی سپرده شده و از آن جز شعاری باقی نمانده است.

 

در این می‌ان، همزمان با بالا گرفتن درآمدهای نفتی، هشدار اقتصاد دانان و دلسوزان کشور در خصوص چگونگی بهره گیری از منابع مالی شدت گرفت. رویکرد استثنایی و خلیفه وار به منابع مالی در دولت نهم و دهم باب شد و بی‌نظمی‌های مالی در ساختار اقتصادی کشور شدت گرفت.

 

احمدی‌نژاد در اولین گام سازمان مدیریت و برنامه ریزی کشور را منحل کرد تا در مصرف خلیفه وار از منابع مالی مزاحمی بر سر راه خود نداشته باشد. بی‌توجهی به بودجه مصوبهٔ کشور و بی‌اعتنایی به ردیف‌های اصلی بودجه، به عادتی مرسوم در میان دولتیان تبدیل شد. گزارش‌های دیوان محاسبات از مصارف بی‌مبنا و تصرف غیر قانونی در بودجهٔ کشور خبر می‌داد. صندوق ذخیره ارزی کارکرد اقتصادی خود را از دست داد و از آن جز نامی باقی نماند و رشد اقتصادی کشور که در دوران اصلاحات اوج گرفته بود، به تدریج سقوط کرد و به صفر نزدیک شد.

 

دولت برای پوشاندن مفاسد اقتصادی و عملکرد ناموفق اقتصادی، به تغییر در آمار‌ها و نهادهای ناظر روی آورد. بانک مرکزی به حصار خلوت دولت تبدیل شد و با کمترین مقاومتی روسای آن برکنار شدند. سازمان آمار به تولید و ساخت آمار مشغول شد. شاخص‌های بیکاری تغییر کرد تا دولت مبارزه با مفاسد اقتصادی «دولتِ کار» معرفی شود؛ شاید عوام فریب، «دولتِ واردات» را از چشم مردم بپوشاند.

 

اما این همهٔ ماجرا نبود. در کنار این بی‌نظمی‌های مالی، دلالان و مفسدان اقتصادی مجالی برای کسب و کار یافتند و سپاه در فراغ قانون، به بزرگ‌ترین پیمانکار دولت تبدیل شد تا قدرت سیاسی و نظامی و اقتصادی در یکجا جمع شوند. بی‌دلیل نیست که پس از گذشت ۶ سال از مبارزه با مفاسد اقتصادی و کار کردن و کارسازی، هر روز خبری از دستگیری مفسدان اقتصادی به گوش می‌رسد و اخباری در خصوص بیکار شدن مردم و اوضاع بد اقتصادی منتشر می‌شود.

 

طنز تلخی است که پس از گذشت ۶ سال از ریاست احمدی‌نژاد بر دولت، تنها بدهکار بانکی را که همه می‌شناسند خریدار خودرو شخصی محمود احمدی‌نژاد است که باز هم بر اساس یک طرح عوام فریبانه، لو رفت. هر روز نام مفسدانی اقتصادی در رسانه‌ها می‌ایند که از نزدیک‌ترین یاران محمود احمدی نژاد‌اند و به حلقهٔ اصلی او منتسب‌اند. محمود احمدی‌نژاد که روزگاری می‌گفت هر کس کمترین پرونده‌ای از نزدیکان او دارد اعلام کند، اینک آنان را «خط قرمز» خود برای اجرای وظیفه می‌داند. اینک قهرمان پوشالی مبارزه با مفاسد اقتصادی به سرمنشاء مفاسد اقتصادی تبدیل شده است

استبداد یا جریان انحرافی؛ مسئله ما کدام است؟

استبداد برخلاف آن چه این روزها تبلیغ می کند با هر جهل و خرافه ای مخالف نیست. او شش سال تمام از همین جهل خرافه حمایت کرد و درجریان انتخابات به صراحت شکست این جریان را شکست خود ارزیابی کرد و به همین دلیل درحمایت از ادامه حاکمیت این خرافه پرستان آراء ملت را به مصادره برد و خون معترضان را برزمین ریخت و هزاران تن را به زندان افکند. علت حمایت نامشروط آن نبود که از ادعاهای هاله نور و مدیریت امام زمان و ... بی اطلاع بود، بلکه علت این بود که آن جهل و خرافه و عقاید فرقه ای در آن زمان نه تنها با استبداد مطلقه حاکم تعارضی نداشت بلکه در خدمت بسط قدرت و تحکیم موقعیت آن عمل می کرد. تنها زمانی این جریان انحرافی و خطرناک و ضد دین معرفی و تبلیغ شد که که دیگر منافع و اهدافی متفاوت با اراده مطلقه را نیز در دستور کار خود قرار داد....


علی محمد شمس:

کتاب های آسمانی منشاء گناه و زشتی را شیطان معرفی می کنند. پیش از آن که ابلیس آدم را به خوردن میوه ممنوعه ترغیب کند، خود به سبب گناهی بزرگ از درگاه خداوند رانده و به مظهر شر و بدی و گناه تبدیل شده بود. آن گناه که ابلیس را به شیطان مبدل ساخته بود، برخلاف تصور بسیاری عدم سجده به آدم نبود، بلکه گناهی بودکه عدم سجده به آدم نتیجۀ آن بود. مطابق روایت قرآن، خداوند انسان را می آفریند و به فرشتگان فرمان می دهد در برابر مقام انسانی این موجود جدید سجده کنند. ابلیس سرکشی می کند و در پاسخ خداوند که به وی می فرماید: چه چیز مانع از آن شد که در برابر فرمان من سرکشی کنی می گوید: من برتر از او هستم زیرا مرا از آتش آفریدی و او را از خاک. پاسخ خداوند به ابلیس چنین است از مقام عبودیت و بندگی خارج شو زیرا این مقام جای تکبر نیست. «فما یکون لک ان تتکبر فیها» ماجرای فریب آدم و حوا پس از این انحراف بزرگ رخ می دهد. بنابراین به روایت قرآن انحراف بزرگی که منشاء تمام شرور و جنایات و زشتی ها در جامعه انسانی است، برتری طلبی و بزرگی طلبی بندگان خداوند نسبت به یکدیگر است. از این رو حق با بزرگانی مانند عبدالرحمن کواکبی در طبائع الاستبداد و میرزای نائیین در تنبیه الامه و تنزیه المله بود که استبداد را ام المفساد می نامیدند و می گفتند، استبداد عین شرک و ضد توحید است، زیرا استبداد چیزی جز این نیست که انسانی خود را برتر از دیگر آدمیان و مجاز به تصرف در امور ایشان ببیند و در جایگاه خداوند بنشیند و از انسان ها کرنش و اطاعت بخواهد.

امروز با تشدید اختلافات و اوج گیری بحران درون جریان اقتدارگرای حاکم، نوبت به حذف گروهی دیگر رسیده است. گروهی که دستگاه تبلیغاتی حاکم دستور یافته است آنان را جریان انحرافی معرفی کند.همان گروهی که تا چندی پیش مخالفان خود را خس و خاشاک می نامید و قلع قمع منتقدان و اخراج ایشان از ادارات و ساقط کردن آنان از هستی را در رأس برنامه های خود قرار داده بود و با به کار گیری دستگاه امنیتی کشور علیه منتقدان، آنان را فوج فوج به زندان می انداخت، امروز تحت عنوان جریان انحرافی خود آماج حملات طرف قدرتمند تر حاکمیت دیکتاتور قرار گرفته است.

اینان امروز جریان انحرافی خوانده می شوند و علت این نامگذاری هم ظاهراً آن است که این جریان دارای تمایلات فرقه ای است و با دامن زدن به جهل و خرافه تفکری انحرافی را در دین موجب می شود.

در حاشیۀ این جنگ قدرت، جنگ های زرگری دیگری نیز برپاشده است که بیشتر نوعی آدرس عوضی دادن است. از جمله این که استبداد پرستان حاکم، اصلاح طلبان و سبز ها را به نزدیک شدن به جریان انحرافی متهم می کنند تا عده ای هم در دفاع از خود از جریان انحرافی تبری بجویند و هرگونه ارتباطی با ایشان را تکذیب کنند و به این ترتیب جنگی زرگری برپا شود و در سایه گرد و خاک حاصل از آن اساساً فراموش شود که چگونه ناگهان دردانه های عزیز و دلبند دیروز به جریان انحرافی امروز تبدیل شدند.

نفرتی که رئیس دولت دهم و یارانش در میان بخش وسیعی از اقشار جامعه ایجاد کرده موجب شده است تا برخی افراد از روند حذف او و یارانش شادمان باشند و عنوان جریان انحرافی را برای این مجموعه بپذیرند و اقدام کانون قدرت را در حذف مجموعه ای که سزاوار چنین فرجامی است، تأیید کنند، در حالی که ام الفساد و بزرگترین انحراف، خود استبداد است و جهل خرافه و انحراف، همچون ستم و سرکوب زاییده و معلول آن است.

در تمایلات فرقه ای و افکار انحرافی باند احمدی نژاد و یارانش تردیدی نیست. هنوز ادعاهای مضحک و بی پایه و سراسر جهل و خرافه ای را که او و یارانش دائماً تکرار می کردند و آن را عین دین ونشانه ایمان می دانستند، از خاطره ها نرفته است. ادعاهای نظیر این که «من تا کنون تصور می کردم امام زمان در مدیریت کشور ما را یاری می کند. امروز معتقدم آقا خودشان دارند کشور را اداره می کنند»، «به هنگام سخنرانی در سازمان ملل هاله ای از نور اطراف مرا فرا گرفته بود»، «سند داریم که آمریکایی ها در عراق به دنبال امام زمان می گردند تا مانع ظهور حضرت شوند» … اما این انحراف یک شبه پدید نیامده است، دستکم از زمان روی کار آمدن احمدی نژاد، دلسوزان کشور و ملت همواره به چنین انحرافی هشداد داده اند و به خاطر همین هشدار ها نیز به اتهام توهین به رئیس جمهور و تبلیغ علیه نظام و و تشویش اذهان عمومی و … آماج شدید ترین حملات قرار گرفته و عامل بیگانه وبی بصیرت خوانده شدند و حکم مردودی در آزمون را دریافت کردند و به حبس و زندان گرفتار آمدند. سئوال این است که این جهل وخرافه و انحراف چگونه و در چه شرایطی رشد کرد. آیا جز این است که استبداد حاکم خود عامل اصلی و مسؤل رشد این جریان بوده است؟ آیا جز این است که استبداد حاکم طی شش سال گذشته از این جریان حمایتی غیر مشروط می کرد و نه تنها چشم به روی این جهل و خرافه می بست، بلکه دستگاه های تبلیغاتی خود را در خدمت حمایت و تأیید آن بسیج می کرد؟ آیا جز این است که منتقدان و مخالفان عوامفریبی ها و خرافه پرستی های این گروه به توطئه و همراهی با آمریکا متهم می شدند؟ هنوز فراموش نکرده ایم که استبداد حاکم با این استدلال که پشت حملاتی که به دولت می شود،آمریکایی ها قرار دارند، بر منتقدان و مخالفان می تاخت. هنوز فراموش نکرده ایم که دولت احمدی نژاد کارآمد ترین دولت در صد سال اخیر نامیده می شد، دولتی که پس از سه دهه دولتی روی کار آمده که خط انقلاب را به پیش می برد.

آیا جز این است که استبداد حاکم هر انتقاد و مخالفتی علیه دولت را انتقاد و مخالفت با انقلاب و توطئه امریکا معرفی می کرد؟ آیا جز این است که استبداد حاکم انتقاد از خرافه پروری و عوام گرایی دولت را علناً و صریحاً نسبت های ناروا و زشت به رئیس محترم دولت اعلام می کرد؟ آیا… بنابراین تردید نباید کرد که این جریان انحرافی جز در سایه حمایت مطلق و غیر مشروط استبداد و میدان مساعدی که استبداد برایش فراهم آورد، امکان رشد نداشت. اگر چنین است که هست، باید همراه با قرآن استبداد حاکم را سر منشاء و منبع اصلی انحراف دانست. درست به همین دلیل است که استبداد حاکم با منحرف خواندن این جریان می کوشد فرافکنی کرده و نقش محوری خود را در برآمدن و حمایت مطلق و غیر مشروط از این جریان پنهان سازد.

استبداد برخلاف آن چه این روزها تبلیغ می کند با هر جهل و خرافه ای مخالف نیست. او شش سال تمام از همین جهل خرافه حمایت کرد و درجریان انتخابات به صراحت شکست این جریان را شکست خود ارزیابی کرد و به همین دلیل درحمایت از ادامه حاکمیت این خرافه پرستان آراء ملت را به مصادره برد و خون معترضان را برزمین ریخت و هزاران تن را به زندان افکند. علت حمایت نامشروط آن نبود که از ادعاهای هاله نور و مدیریت امام زمان و … بی اطلاع بود، بلکه علت این بود که آن جهل و خرافه و عقاید فرقه ای در آن زمان نه تنها با استبداد مطلقه حاکم تعارضی نداشت بلکه در خدمت بسط قدرت و تحکیم موقعیت آن عمل می کرد. تنها زمانی این جریان انحرافی و خطرناک و ضد دین معرفی و تبلیغ شد که که دیگر منافع و اهدافی متفاوت با اراده مطلقه را نیز در دستور کار خود قرار داد.

بنابراین مشکل این کشور استبداد است نه جریان انحرافی، این جریان معلول و زائدۀ استبداد است و نه پدیده ای مستقل از آن. از این رو با حذف این جریان هیچ مشکلی از کشور حل نخواهد شد. بلکه باید در آینده منتظر شکافی دیگر، بحرانی دیگر و حذف بخشی دیگر از ارادتمندان امروز باشیم ، زیرا استبداد همه را مطیع و گوش به فرمان و مجری اوامر می خواهد و وجود هیچ شخصیت و محدوده قدرت مستقل از خود را برنمی تابد. راز بحران و اختلاف و ستیز مستمر و دائمی در عرصه مدیریت و سیاست کشور را باید در همین نکته کلیدی جستجو کرد.

چرا اینقدر عصبانی هستیم؟

وقتی یادداشت‌های وبلاگیِ سرتاسر عصبانیت و نفرتِ برخی بسیجیان را می‌بینم از خودم می‌پرسم چه شده که ما اینقدر عصبانی هستیم؟ چرا هر کس جلوی موضع ما بایستد به سادگی به انواع و اقسام خصال مذموم منتسب می‌شود؟ چرا برخی از ما اینقدر خشن شده‌اند؟ برای یافتن پاسخ به نوجوانی خودم بازگشتم.

نوجوانی نسلی از ما در دوران بعد از جنگ طی شد؛ حدود دهه‌ی هفتاد و اوایل دهه‌ی هشتاد. یادم می‌آید که در نوجوانی همیشه عکسی از امام و رهبر و برخی از شهدا (مخصوصاً خوش‌تیپ‌ترین‌شان که همت بود و آوینی) را به در و دیوار آویزان می‌کردم. از چفیه انداختن لذت می‌بردم. موسیقی‌ مورد علاقه‌ام موسیقی انقلاب و جنگ بود. «سنگر خوب و قشنگی داشتیم | روی دوش خود تفنگی داشتیم» و «کجایند مردان بی‌ادعا؟» ابیاتی بودند که در ذهن ما نقش بسته بودند. برچسب‌های تصاویر شهدا را روی کلاسور و کتاب‌هایم می‌زدم. یک برچسبی بود که خیلی مشهور بود. همان که شهیدی را نشان می‌داد که به سرش تیر خورده و خونِ تازه و بی‌نهایت سرخ روی زمین جاری است. روی آن عکس نوشته بودند: «بعد از شهدا چه کردیم؟» یا «شهدا شرمنده‌ایم.»

وقتی به حس و حال آن روزگار برمی‌گردم به یاد می‌آورم که چقدر دچار حس نوستالوژیِ گذشته‌ای بودم که اصلاً تجربه نکرده بودم. در واقع من در سال 1363 به دنیا آمدم و اولین تصاویری که به یاد دارم مربوط به چهار یا پنج سالگی‌ام است. در آن زمان هم جنگ رو به اتمام بود. در نوجوانی حس می‌کردم که «در باغ شهادت» و ایضاً در باغ رستگاری بسته شده و ما از «قافله» جا مانده‌ایم.

برخی از نسلِ ما که مذهبی‌تر بودند، نسلِ حسِ خسران بودند؛ حسِ فقدانِ گذشته‌ای قریب، حسِ عقب‌ماندن از قافله‌ی رستگاری. ما فکر می‌کردیم که درهای رستگاری برای مدتی باز بوده و شاید ما لیاقتِ این رستگاری را نداشتیم. اما الان در زمانه‌ی عسرت و دوری از رستگاری باید در تبعید زندگی کنیم. کمدی بودنِ این احساس در نسلِ من از این جهت بود که ما جنگ را تجربه نکرده بودیم. نوستالوژیِ گذشته‌ای را داشتیم که نمی‌دانستیم چیست. حسِ غربت در زمانی را داشتیم که در واقع زمانِ ما بود. فرزند زمانِ خود نبودیم.

چرا این حس در ما به وجود آمده بود؟ به نظر من جواب را باید در عقاید و رفتار نسلی جست که در جنگ شرکت داشت. پدرانِ ما در دو مقطع دچار شوک شده بودند. یکی در سال 1366 که سعودی‌ها زائران ایرانی را قتل عام کردند و دیگر وقتی که ایران قطع‌نامه 598 را پذیرفت. به این داستان، رحلت امام را هم که اضافه کنیم می‌بینیم که جنگ در چه شرایط دشواری تمام شد و چه اثری بر روحیه‌ی کسانی داشت که تمام زندگی خود را در این راه وقف کرده بودند.

ظهور حس عمیق فقدان و خسران برای پدران انقلابی و جنگ‌آورِ ما طبیعی بود. طبیعی بود که آنها شهر را زندان خود بدانند. طبیعی بود که فکر کنند که درِ باغ شهادت و رستگاری در دوقدمی‌شان بسته شده. این حسِ عظیمِ فقدان، ظهوراتی داشت. مهم‌ترین ظهوراتِ این حس در شعر و ادب و هنر بود. این شد که انواع و اقسامِ مداحی‌های حزن انگیز با مضمونِ «غربت در شهر» رواج یافت. آنها سعی کردند که آن تجربه‌ی لمس رستگاری را با خود به شهر بیاورند. این شد که دیوارهای شهرهامان پر شد از تصاویر شهدا. آنها سعی کردند که این تجربه را به نسل‌های بعد انتقال دهند. این شد که دکه‌هایی را بر سر میادین گذاشتند که محصولات فرهنگی جنگ را در دسترس مردم قرار می‌دادند. آنها می‌خواستند که حس‌شان را در قالب فیلم بیان کنند. این شد که «از کرخه تا راین» و «آژانس شیشه‎ای» فیلم‌های پراقبالی شدند که نتیجه‌ی هر دو داستان، شهادتِ مظلومانه‌ی قهرمانِ داستان و رهایی‌شان از زندان شهر بود. این دیالوگ مشهور از “آژانس شیشه‌ای” را حتماً به یاد دارید:

“یکی بود، یکی نبود. یه شهری بود، خوش قد و بالا. آدمایی داشت، محکم و قرص. ایام، ایام جشن بود؛ جشن غیرت. همه تو اوج شادی بودن که یهو یه غول حمله کرد به این جشن. اون غول، غول گشنه‌ای بود که می‌خواست کلی از این شهرو ببلعه. همه نگرون شدن. [...] اما پیر مراد جمع گفت: “باید تازه نفسا برن به جنگ غول.” قرعه به نام جوونا افتاد. جوونایی که دوره‌ی کُرکُریشون بود، رفتن به جنگ غول. غول، غول عجیبی بود. یه پاشو می‌زدی، دو تا پا اضافه می‌کرد. دستاشو قطع می‌کردی، چند تا سر اضافه می‌شد. خلاصه چه دردسر. بالاخره دست و پای آقا غوله رو قطع کردن و خسته و زخمی برگشتن به شهرشون، که دیدن پیرشون سفر کرده. یکی از پیر جوونای زخم چشیده جاشو گرفت. اما یه اتفاق افتاده بود. بعضیا این جوونا رو طوری نگاشون می‌کردن که انگار، غریبه می‌بینن. شایدم حق داشتن. آخه این جوونا مدت‌ها دور از این شهر، با غوله جنگیده بودن. جنگیدن با غول آدابی داشت، که اونا بهش خو کرده بودند. دست و پنجه نرم کردن با غول، زلالشون کرده بود. شده بودن عینهو اصحاب کهف. دیگه پولشون قیمت نداشت. اونایی که تونستن خزیدن تو غار دلشونو اونایی هم که نتونستن، مجبور به معامله شدن.”

یا این دیالوگ «از کرخه تا راین»:

“خدا، خدا، خدا! چرا اینجا؟ رو زمین دنبالت گشتم نبردیم. تو دریا دنبالت بودم نکشتیم. تو جریزه ها دنبالت گشتم ولی فقط چشمامو گرفتی این تنو نبردی. چرا اینجا؟ اینجا؟ من شکایت دارم. من شاکیم. پس کو اون رحمانت کو اون رحیمت؟ کو؟ آخه قرارمون این نبود. چرا اینجا؟ آخه چرا اینجا؟ چرا چشامو بهم پس دادی؟ که چیکارش کنم که چی ببینم؟ من شکایت دارم به کی شکایت کنم؟ به کی بگم؟ به کی شکایت کنم آخه!”

فکر می‌کنم تنها مجاری شناخت ما از جنگ به شعر و تخیل و رمان و فیلم محدود شده بود. چون اینها حس عمیق آرمان‌گرایان دیروز را به خوبی بیان می‌کرد. آنها خود را این‌طور ابراز می‌کردند. اما درونِ پیامی که ما دریافت می‌کردیم یک حسِ فقدانِ عمیق وجود داشت که به ضمیمه‌ی محصولات فرهنگی به نسل‌های بعد ارائه می‌شد. این حسِ بی‌تابی برای رستگاری که زمانی نه چندان دور در دسترس بود از اینجا در ما شکل گرفت؛ نوستالوژی گذشته‌ای که تجربه نکرده بودیم.

نسلِ ما یک راه برای شناختِ خود داشت و آن شنیدنِ «راز سنگرای عشق» بود از «اونا که عشقو چشیدن.» در این فضا بود که دهه‌ی هفتاد، دهه‌ی نوجوانی ما گذشت. ما با خاطراتی زیستیم که هیچ وقت خاطرات ما نبودند. ما با حسِ گناه بزرگ شدیم. مدام از خود می‌پرسیدیم «بعد از شهدا چه کردیم؟» و جواب هم شرمندگی بود.

شرمنده بودیم. اما نمی‌دانستیم که برای رفع این حسِ گناه چه باید کرد. هیچ طرح ایجابی‌ای برای زندگی نداشتیم. اما یک حس در ما قوی بود: نفرت از شهر. شهری که راهی به رستگاری ندارد. همان حسی که پدرانِ جنگ‌آورمان در پایان جنگ داشتند و به ما انتقال داده بودند. رستگاری جایی بود در دوکوهه و شلمچه، نه اینجا و اکنون. رستگاری را نه در «زیستن» که در «شهادت» دیدن، حاصل این ایام ما بود. این مخلوط حس گناه و شرمندگی و خسران و فقدان و بی‌تابی حاصلش این شد که ما فرزندان زمان خود بار نیامدیم. از جنگ و انقلاب ایده‌ و اصلی را استخراج نکردیم تا با آن زندگی کنیم. حسی را انتخاب کردیم که با آن بمیریم و از دنیای فاسدِ شهر رها شویم.

فکر می‌کنم ریشه‎های عصبانیت امروزی ما را باید در همان حس بی‌تابی و اضطراب و احساس گناهی جست که نباید می‌داشتیم. هدف پرخاشِ ما کسانی‌اند که مانع “رستگاری” شهر بودند. نماد شهر برای ما دختری بی‌حجاب بود که سگی در بغل دارد. این نماد ثابت بسیاری از کاریکاتورهای مازیار بیژنی است. اهل شهر همه کاریکاتورهایی مانند آن دختر بی‌حجاب و سگش، مشمئز کننده و اسیر لذات جسمانی بودند. ماشین لوکس، ماهواره، حیوانات خانگی، بحث‌های روشنفکری، سازندگی، همه نشانه‎‎های این دنیازدگی بودند و هدف نفرتِ ما.

اگر چه سال‌ها از نوجوانی‌ام می‌گذرد و این روزها هر چه جستجو می‌کنم چنان حسی را در خودم نمی‌یابم اما هنوز فکر می‌کنم که آن روزهای بعد از جنگ در شکل گیری اخلاق و شخصیت یک نسل از ما نقش محوری داشت.

این حس را با حسِ بازماندگان اروپاییِ جنگ‌ جهانی دوم مقایسه می‌کنم. در انگلیس هر ساله مردم (حتی جوان‌تر‌ها) در یک هفته در اواسط نوامبر یک گل قرمز رنگ کاغذی به یقه‌ی لباس‌شان وصل می‌کنند تا یاد نسل‌ جنگ‌آورانشان را پاس بدارند (روز یادآوری). این حس عمیق احترام و افتخار نه نمایشی است، نه ریاکارانه است، نه احساسی است. یک قدردانی ساده است از کسانی که جانشان را برای سرزمین پدری‌شان دادند.

شاید این میزان خشک و خالی بودنِ یادِ گذشتگان برای من ایده‎‌آل نباشد. به هر حال فرق است میان یک جامعه‌ی از صدر تا ذیل سکولار و متجدد با جامعه‌ای سنتی/مذهبی مثل ایران. برای ما پدران‌مان جنگ‌آور نیستند، جهادگرند.

اما آنچه من می‌پسندم نوعی از تفکر نقادانه است که بر روی گذشته‌اش تأمل می‌کند تا به کار حال و آینده بیاید. نه گذشته را فدای حال می‌‎کند و نه حال را فدای گذشته. هیچ کدام را انکار نمی‌کند. امروز فکر می‌کنم شهدا جانشان را دادند که ما رستگاری را در حیات بجوییم و متواضعانه با هدف‌مان زندگی کنیم.